داستان مدافعان حرم قسمت 17

راوی نرگــــــس ســــــــادات

واقعا باید از آقای کرمی تشکرکنم که تااینجا همراهیم کرد

دکتر گفت آقاجون باید شب بمونه بیمارستان

خودآقاجون  گفت که نرگس سادات بمونه

اون شب من تاصبح پلک روی هم نذاشتم

ولی الحمدالله آقاجون فرداصبح مرخص شد

بعداز اون دیدار رابطه من و زهرا صمیمی تر شد

همیشه پیش هم بودیم

بخاطر حجم درسا هیچ جا نمیرفتم

اما با زهرا همیشه برنامه دعا دونفری داشتیم

یه ترم مثل برق باد گذشت

من و زهرا و آقای صبوری هرسه با نمره A راهی ترم دوم شدم

کلاسای ترم دوم ۲۷ بهمن شروع شد این ترمم باز با استاد مرعشی کلاس داشتیم

بااونکه جوان بود اما درحین مهربانی جدی هم بود

روز اول ترم دوم خیلی صریح و جدی گفت

باید تا ۲۷ اسفند هرزمانی کلاس داریم

سرکلاس حاضر بشید

هرکس یه جلسه غیبت داشت بدونه این درس افتاده

خیلی هم مذهبی بود

سیدهادی میگفت ۲۶ سالشه

مرجان هم کلاسیمون از ۱۵ اسفند نیومدم کلاس

وقتی استاد اومد و دید یکی غایبه

گفت به ایشان بگید این ترم دیگه سرکلاس من حاضر نشه

تعطیلات عیدهم باز کنار زهرا به من گذشت

۱۷ فرودین

مرجان سرکلاس اومد شدیدا برنزه شده بود و حجابش افتضاح تر شده بود

هرروز حراست دانشگاه بهش گیر میداد

تا استاد وارد شد

رفت سمتش با صدای لوسی گفت

استاد ما ایتالیا بودیم

این سوغاتی هم برای شما آوردم

- ممنون

درضمن خانم رفیعی دیگه بااین حجاب سرکلاس من حاضرنشید

مرجان بالبخندی کاملا مصنوعی گفت بله استاد

راوی نرگس سادات

با تذکر استاد مرعشی به مرجان

تمام سعیش میکرد مقداری پوشش رعایت کنند

وارد سالن دانشگاه شدم

بنر اعتکاف نظرم جذب کرد،

زهرا دیدم که تو سالنه

-سلام آجی خوبی؟

زهرا:ممنون تو خوبی؟

-زهرا تو اعتکاف میری؟

زهرا :آره آجی جان

من و داداشام هرسال میریم

نرگسی میگم توهم بیا بریم

-زهرا باید از مامانم اجازه بگیرم

زهرا:‌من مطمئنم حاج خانم اجازه میده

-آره ولی باز باید بهشون بگم

شماره خونه گرفتم

-سلام عزیزجون

مامان میگم من اسمو اعتکاف بنویسم

عزیز:آره مادر

بنویس دخترم

-ممنون که اجازه دادی

-زهرا

مامانم اجازه داد

زهرا:پس بدو بریم پیش داداشم اسمت ثبت نام کنیم

تق تق

آقای کرمی:بفرمایید

زهرا: داداش

نرگس سادات اومده اعتکاف ثبت نام کنه

آقای کرمی:خوش اومدن

این فرم لطفا پر کنید خانم

همراه با کپی کارت ملی و کپی کارت دانشجویی

آغاز اعتکاف هم که شب ۱۳رجب

ان شاالله با زهراجان میاید

ثبت نام کردم از دفتر خارج شدیم

چندروز دیگه اعتکاف شروع میشد

ادامه دارد.

نویسنده:محیاسادات هاشمی

به سمت خدا

نشر_صدقه_جاریست


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کانال تلگرام انجام کلیه امور اجرای ساختمان کاسه تبتی امیر قره چاهی ریحون زندگی از نگاه من تور های لحظه آخری kavianmedical