داستان مدافعان حرم قسمت 25

آخرای تابستان بود

همه جمع شده بودن خونه ما

پدرشوهر و مادرشوهر نرجس سادات

و خانواده همسرسیدهادی

جمع شده بودیم تا تاریخ عروسی بچه ها مشخص کنیم

قرارشد عروسی سیدهادی عرفه باشه

عروسی نرجس سادات عید غدیر

بدون مولودی

تقریبا دوهفته ای تا شروع ترم سوم مونده بود

این دوهفته من با دخترا شدیدا مشغول بودیم

آرایشگاه مزون و

قراربود نرجس سادات و سیدمحسن بعداز عروسی برن قم ساکن بشن

چون دیگه درس سطح ۱ سیدمحسن تموم شده بود

برای سطح ۲ گویا حوزه قم غنی تراز منابع فقهی بود

سیدهادی اینا هم میرفتن کرمانشاه چون هادی از طرف سپاه منتقل شده بود کرمانشاه

ترم سوم دانشگاه شروع شد

برای منم یه شروع نو بود

فردا از صبح تاشب کلاس دارم

اتفاقا با استاد مرعشی هم کلاس دارم

قراربراین شد من کارت دعوت استادمرعشی و زهرا اینا برم

سیدهادی استاد دعوت کرده بود

آقاجون هم حاج کمیل را

قراربود من کارت ببرم بدم به زهرا

کلاس صبحمون تموم شده تو سلف نشسته بودیم

زهرا داشت با لب تاپش کار میکرد

منم دارم  به حرفاش گوش میدم

توهمین حین مرتضی و صبوری اومدن میز بغل دستی ما نشستن

یهو یاد کارت عروسی افتادم

- راستی زهرا برات کارت عروسی آوردم

دیدم صداش بغض  آلودشد

*نرگس عروس شدی؟

- توروخدا کم خوشحال شو زهرا

* جان زهرا بگو کارت عروسی

کیه ؟

- مال نرجس

چرا ناراحتی شدی؟

* هچی چیزه

- چیزه چیه ؟

آخه

درست حرف بزن منم بفهمم

با یه نگاه خشم آلود به برادرش گفت :

اونیکه باید بگه که ساکته فعلا

- والا من که نمیفهمم تو چی میگی 

دارم میرم نماز میای؟

*تو برو منم تا یه ربع دیگه میام

-؛باشه

#راوی مرتضــــی

نرگس سادات که از سلف خارج شد زهراخواهرم به سمتم اومد

معلوم بود خیلی داره خودش کنترل میکنه تا داد نزنه

نشست کنار علی

و کارت گرفت سمتم

زهرا: بفرما آقامرتضی

اگه الان کارت عروسی خودش بود

چیکار میخاستی  بکنی برادرمن

دستم بردم وسط موهام

با ناراحتی گفتم :

چیکارکنم آخه زهرا

زهرا : چیکارکنی ؟

هیچی بشین تا یکی دیگه بیاد دستشو بگیره بره

+ نگو خدانکنه

زهرا درد من فقط مطرح کردن خواستگاری با نرگس سادات نیست

زهرا: پس چیه؟

+ میترسم

میترسم

نرگس سادات بین منو استاد مرعشی

استاد مرعشی انتخاب کنه

زهرا: استادمرعشی؟

+ یعنی تا حالا متوجه نگاه های استاد به نرگس سادات نشدی

زهرا: نه یعنی میگی استادمرعشی هم از نرگس سادات خوشش میاد؟

+ آره من مطمئنم

زهرا: آهان یعنی تو نری خواستگاری نرگس سادات

استاد مرعشی هم به خاطر تو حرفی نمیزنه

انقدر حرف دلت نزن تا دست تو  دست یکی دیگه بیاد جلوی چشمات بشینه

+چیکارکنم آخه خواهرمن

زهرا: هیچی بشین تا کارت عروسیش برسه دستت .

ادامه دارد.

نویسنده:محیاسادات هاشمی

به سمت خدا

نشر_صدقه_جاریست

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ گروه های اموزشی بام ایران در جستجوی لبخند مهندسی معدن تلنگر بهاری فصل باران Jimmy شعر علی همتی مازندرانی از کتاب‌هایی که می‌خوانم