(یادامام وشهدا)زخم هایتان یادمان رفت و آرمان هایتان را قاب گرفتیم



http://uupload.ir/files/dwxc_%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85_%D8%B7%D8%A7%D8%B9%D8%AA%DB%8C.jpg

اخبارلولمان

شهداى ما مظهر عقلانیت دینى و مدافع حقانیت و عدالت بودند

امام ای مدظله العالی

دیدار عیدانه با خانواده معزز شهید ابراهیم طاعتی با حضور جناب سروان خوش خلق فرمانده محترم حوزه مقاومت بسیج حضرت عباس علیه السلام لولمان و جمعی از فرماندهان بسیج و سپاه و مسئول شورای مردمی و خدمات اجتماعی شهر لولمان

چهارشنبه  ۹۸/۱/۷

loulemancity


http://uupload.ir/files/zpdc_%D9%85%D9%87%D8%AF%DB%8C_%D8%B5%D9%81%D8%B1%DB%8C.jpg

اخبارلولمان

شهداى ما مظهر عقلانیت دینى و مدافع حقانیت و عدالت بودند

امام ای مدظله العالی

دیدار عیدانه با خانواده معزز شهید جاوید الاثر مهدی صفری با حضور جناب آقایان اسماعیلی و حسینی از معاونین محترم آموزش و پرورش بخش کوچصفهان و جناب سروان خوش خلق فرمانده محترم حوزه مقاومت بسیج حضرت عباس علیه السلام لولمان و دکتر مظاهر حیدری فرمانده بسیج دانش آموزی بخش کوچصفهان و جمعی از فرماندهان بسیج و سپاه و مسئول شورای مردمی و خدمات اجتماعی شهر لولمان و هیات امنای امامزاده قاسم و تنی از شورای اسلامی روستای چولاب

چهارشنبه  ۹۸/۱/۷

loulemancity


http://uupload.ir/files/eprc_%D8%B3%D9%87%D8%B1%D8%A7%D8%A8_%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%DB%8C.jpg

اخبارلولمان

شهداى ما مظهر عقلانیت دینى و مدافع حقانیت و عدالت بودند

امام ای مدظله العالی

دیدار عیدانه با خانواده معزز شهید سهراب رمضانی با حضور جناب آقایان اسماعیلی و حسینی از معاونین محترم آموزش و پرورش بخش کوچصفهان و جناب سروان خوش خلق فرمانده محترم حوزه مقاومت بسیج حضرت عباس علیه السلام لولمان و دکتر مظاهر حیدری فرمانده بسیج دانش آموزی بخش کوچصفهان  جمعی از فرماندهان بسیج و سپاه و مسئول شورای مردمی و خدمات اجتماعی شهر لولمان و هیات امنای امامزاده قاسم و تنی از شورای اسلامی روستای چولاب

چهارشنبه  ۹۸/۱/۷

loulemancity


داستان مدافعان حرم قسمت 17

راوی نرگــــــس ســــــــادات

واقعا باید از آقای کرمی تشکرکنم که تااینجا همراهیم کرد

دکتر گفت آقاجون باید شب بمونه بیمارستان

خودآقاجون  گفت که نرگس سادات بمونه

اون شب من تاصبح پلک روی هم نذاشتم

ولی الحمدالله آقاجون فرداصبح مرخص شد

بعداز اون دیدار رابطه من و زهرا صمیمی تر شد

همیشه پیش هم بودیم

بخاطر حجم درسا هیچ جا نمیرفتم

اما با زهرا همیشه برنامه دعا دونفری داشتیم

یه ترم مثل برق باد گذشت

من و زهرا و آقای صبوری هرسه با نمره A راهی ترم دوم شدم

کلاسای ترم دوم ۲۷ بهمن شروع شد این ترمم باز با استاد مرعشی کلاس داشتیم

بااونکه جوان بود اما درحین مهربانی جدی هم بود

روز اول ترم دوم خیلی صریح و جدی گفت

باید تا ۲۷ اسفند هرزمانی کلاس داریم

سرکلاس حاضر بشید

هرکس یه جلسه غیبت داشت بدونه این درس افتاده

خیلی هم مذهبی بود

سیدهادی میگفت ۲۶ سالشه

مرجان هم کلاسیمون از ۱۵ اسفند نیومدم کلاس

وقتی استاد اومد و دید یکی غایبه

گفت به ایشان بگید این ترم دیگه سرکلاس من حاضر نشه

تعطیلات عیدهم باز کنار زهرا به من گذشت

۱۷ فرودین

مرجان سرکلاس اومد شدیدا برنزه شده بود و حجابش افتضاح تر شده بود

هرروز حراست دانشگاه بهش گیر میداد

تا استاد وارد شد

رفت سمتش با صدای لوسی گفت

استاد ما ایتالیا بودیم

این سوغاتی هم برای شما آوردم

- ممنون

درضمن خانم رفیعی دیگه بااین حجاب سرکلاس من حاضرنشید

مرجان بالبخندی کاملا مصنوعی گفت بله استاد

راوی نرگس سادات

با تذکر استاد مرعشی به مرجان

تمام سعیش میکرد مقداری پوشش رعایت کنند

وارد سالن دانشگاه شدم

بنر اعتکاف نظرم جذب کرد،

زهرا دیدم که تو سالنه

-سلام آجی خوبی؟

زهرا:ممنون تو خوبی؟

-زهرا تو اعتکاف میری؟

زهرا :آره آجی جان

من و داداشام هرسال میریم

نرگسی میگم توهم بیا بریم

-زهرا باید از مامانم اجازه بگیرم

زهرا:‌من مطمئنم حاج خانم اجازه میده

-آره ولی باز باید بهشون بگم

شماره خونه گرفتم

-سلام عزیزجون

مامان میگم من اسمو اعتکاف بنویسم

عزیز:آره مادر

بنویس دخترم

-ممنون که اجازه دادی

-زهرا

مامانم اجازه داد

زهرا:پس بدو بریم پیش داداشم اسمت ثبت نام کنیم

تق تق

آقای کرمی:بفرمایید

زهرا: داداش

نرگس سادات اومده اعتکاف ثبت نام کنه

آقای کرمی:خوش اومدن

این فرم لطفا پر کنید خانم

همراه با کپی کارت ملی و کپی کارت دانشجویی

آغاز اعتکاف هم که شب ۱۳رجب

ان شاالله با زهراجان میاید

ثبت نام کردم از دفتر خارج شدیم

چندروز دیگه اعتکاف شروع میشد

ادامه دارد.

نویسنده:محیاسادات هاشمی

به سمت خدا

نشر_صدقه_جاریست


داستان مدافعان حرم قسمت 23

شش بار تواین ده بار رفتیم نیروگاه هسته ای

غمناک ترین قسمت حضورمون تو‌ نیروگاه

حضور درسایت شهید روشن

روز هفتم استاد مرعشی اعلام کردن حاضر باشیم بعداز ناهار برای گردش به سی و سه پل و زاینده رود بریم

لب پل نشسته بودم

زهرا و همسرش داشتن تو زاینده رود قایق سواری میکردن

استاد مرعشی اومد با فاصله نیم متری کنارم نشست

خانم میخاستم حرفمو بزنم

یهو صدای مرتضی مانع از ادامه حرف شد

مرتضی : استاد میاید بریم قایق سواری

استاد : گویا این خواهر و برادر نمیخان من حرف بزنم

فعلا بااجازه

- بفرمایید

اردو تموم شد ما برگشتیم خونه

سه روز از عروسی بچه ها میگذره و هرکدوم رفتن سر خونه و زندگی خودشون

امروز بعداز ظهر با استاد مرعشی کلاس داریم

وارد کلاس شدیم

استاد جلوتراز ما سرکلاس حاضرشده بودن

تااومدم بشینم

خانم لطفا بعداز کلاس تنها در کلاس بمونید

باشما یه کار شخصی دارم

- بله چشم استاد

کلاس تموم شد

همه بچه ها از کلاس خارج شدن

منو استاد تنهایی تو کلاس موندیم

استاد رفتن سمت در کلاس

ودر باز گذاشتن

خانم حقیقتا این حرف خیلی وقته میخام بهتون بگم

تو اردو هم که بارها نیت کردم بهتون بگم

اما خانم کرمی و برادرشون مانع شدن

- بله حق باشماست من الان در خدمتم

بعداز ده دقیقه با تامل و خجالت گفت

میخاستم اگه اجازه بدید با مادرم برای امر خیر مزاحمتون بشیم

- استاد حقیقتا اصلا انتظار این حرف نداشتم

اجازه بدید من فکر کنم

بله حتما

رفتم سلف تا زهرا خداحافظی کنم برم خونه

باید با آقاجون م کنم

تا وارد سلف شدم زهرا اومد سمتم

زهرا: استاد چیکارت داشت نرگس سادات!

- ازم خواستگاری کرد

زهرا : چییییییییی

- إه چه خبرته سلف گذاشتی رو سرت

زهرا : تو جوابت چیه ؟

- پسر خوبیه

شاید جواب مثبت دادم

زهرا: نرگس سادات توروخدا درست تصمیم بگیر

تو کیسای مذهبی تر از استاد مرعشی هم داری

- زهرا باز گنگ داری حرف میزنیا

من برم خونه باید با آقاجونم حرف بزنم

فعلا یاعلی

وارد خونه شدم

عزیزجون رفته بود خونه همسایمون برای کمک به آش نذری

رفتم لباسام عوض کردم اومدم تو پذیرایی

روم نمیشود به آقاجون بگم

آقاجون : نرگس جان بابا چیزی میخای به من بگی؟

- آقاجون میخام یه چیزی بهتون و باهتون حرف بزنم

آقاجون : باشه بابا بریم حیاط 

رفتیم حیاط رو تاپ دونفر نشستیم آقاجون شما به من اطمینان دارید

آقاجون : گل ناز بابا این چه حرفیه

چی شده باباجان

- آقاجون قول بدید ازدستم ناراحت نشید

آقاجون - چشم بابا

بگو چی شده

- حاج بابا استادم ازمن امروز خواستگاری کرد

آقاجون : خب باباجان این اون مقدمه چینی نمیخاستم دخترم

وقتی یه دختر بزرگ میشه

هزارتا خواستگار داره

توام که سه ترم این آقا میشناسی فکرات بکن جواب بده

اما نرگس سادات

تا نگفتی بله

من پشتم

اما با گفتن بله باید تا آخر به پای بله ای که گفتی بمونی

- آقاجون اجازه میدید برم شلمچه فکر کنم جواب بدم

آقاجون : آره بابا برو

ادامه دارد.

نویسنده:محیاسادات هاشمی

به سمت خدا

نشر_صدقه_جاریست

 


http://uupload.ir/files/uyyw_%D8%AE%D8%AF%D9%85%D8%AA_%D8%A8%D9%87_%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%85.jpg

خدمت به مردم

شهید محمدعلی رجایی

آقا تولدت مبارک

روی دستش " پسرش " رفت ولی " قولش نَه "

نیزه ها تا " جگرش "رفت ولی " قولش نَه "

این چه خورشید غریبی است که با حال نزار

پای " نعش قمرش " رفت ولی " قولش نَه "

شیر مردی که در آن واقعه " هفتاد و دو " بار

دست غم بر " کمرش " رفت ولی " قولش نَه "

هر کجا مینگری  " نام حسین است و حسین "

ای دمش گرم " سرش " رفت ولی " قولش نَه "

اَلسَّلامُ عَلَیْک یا اَباعَبْدِاللهِ الحُسَین(ع)

ولادت با سعادت امام حسین(ع)

بر شما  مبارک باد


داستان مدافعان حرم قسمت 25

آخرای تابستان بود

همه جمع شده بودن خونه ما

پدرشوهر و مادرشوهر نرجس سادات

و خانواده همسرسیدهادی

جمع شده بودیم تا تاریخ عروسی بچه ها مشخص کنیم

قرارشد عروسی سیدهادی عرفه باشه

عروسی نرجس سادات عید غدیر

بدون مولودی

تقریبا دوهفته ای تا شروع ترم سوم مونده بود

این دوهفته من با دخترا شدیدا مشغول بودیم

آرایشگاه مزون و

قراربود نرجس سادات و سیدمحسن بعداز عروسی برن قم ساکن بشن

چون دیگه درس سطح ۱ سیدمحسن تموم شده بود

برای سطح ۲ گویا حوزه قم غنی تراز منابع فقهی بود

سیدهادی اینا هم میرفتن کرمانشاه چون هادی از طرف سپاه منتقل شده بود کرمانشاه

ترم سوم دانشگاه شروع شد

برای منم یه شروع نو بود

فردا از صبح تاشب کلاس دارم

اتفاقا با استاد مرعشی هم کلاس دارم

قراربراین شد من کارت دعوت استادمرعشی و زهرا اینا برم

سیدهادی استاد دعوت کرده بود

آقاجون هم حاج کمیل را

قراربود من کارت ببرم بدم به زهرا

کلاس صبحمون تموم شده تو سلف نشسته بودیم

زهرا داشت با لب تاپش کار میکرد

منم دارم  به حرفاش گوش میدم

توهمین حین مرتضی و صبوری اومدن میز بغل دستی ما نشستن

یهو یاد کارت عروسی افتادم

- راستی زهرا برات کارت عروسی آوردم

دیدم صداش بغض  آلودشد

*نرگس عروس شدی؟

- توروخدا کم خوشحال شو زهرا

* جان زهرا بگو کارت عروسی

کیه ؟

- مال نرجس

چرا ناراحتی شدی؟

* هچی چیزه

- چیزه چیه ؟

آخه

درست حرف بزن منم بفهمم

با یه نگاه خشم آلود به برادرش گفت :

اونیکه باید بگه که ساکته فعلا

- والا من که نمیفهمم تو چی میگی 

دارم میرم نماز میای؟

*تو برو منم تا یه ربع دیگه میام

-؛باشه

#راوی مرتضــــی

نرگس سادات که از سلف خارج شد زهراخواهرم به سمتم اومد

معلوم بود خیلی داره خودش کنترل میکنه تا داد نزنه

نشست کنار علی

و کارت گرفت سمتم

زهرا: بفرما آقامرتضی

اگه الان کارت عروسی خودش بود

چیکار میخاستی  بکنی برادرمن

دستم بردم وسط موهام

با ناراحتی گفتم :

چیکارکنم آخه زهرا

زهرا : چیکارکنی ؟

هیچی بشین تا یکی دیگه بیاد دستشو بگیره بره

+ نگو خدانکنه

زهرا درد من فقط مطرح کردن خواستگاری با نرگس سادات نیست

زهرا: پس چیه؟

+ میترسم

میترسم

نرگس سادات بین منو استاد مرعشی

استاد مرعشی انتخاب کنه

زهرا: استادمرعشی؟

+ یعنی تا حالا متوجه نگاه های استاد به نرگس سادات نشدی

زهرا: نه یعنی میگی استادمرعشی هم از نرگس سادات خوشش میاد؟

+ آره من مطمئنم

زهرا: آهان یعنی تو نری خواستگاری نرگس سادات

استاد مرعشی هم به خاطر تو حرفی نمیزنه

انقدر حرف دلت نزن تا دست تو  دست یکی دیگه بیاد جلوی چشمات بشینه

+چیکارکنم آخه خواهرمن

زهرا: هیچی بشین تا کارت عروسیش برسه دستت .

ادامه دارد.

نویسنده:محیاسادات هاشمی

به سمت خدا

نشر_صدقه_جاریست

 


یه روز یه ترکه میره سبزی فروشی تا کاهو بخره

عوض اینکه کاهوهای خوب را سوا  کند ، همه کاهو های نامرغوب را سوا میکنه و میخره

ازش می پرسند چرا اینکار را کردی میگه: صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست

مردم همه ی کاهوهای خوب را میبرند و این کاهوها روی دست او میمانند

و من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را میخرم، اینها را هم میشود خورد

این ترکه کسی نبود جز عارف بزرگ آقا سید علی قاضی تبریزی(ره)

یه روز یه ترکـــه میره جبهه، بعد از یه مدت فرمانده میشه

یه روز بهش میگن داداشت شهید شده افتاده سمت عراقی ها اجازه بده بریم بیاریمش

جواب میده کدوم داداشم؟ اینجا همه داداش من هستن

اون ترکـــه تا زنده بود جنگید و به داداش های شهیدش ملحق شد

اون ترکـــه کسی نبود جز مهدی باکری

به یه ترکه گفتند کتابی بنویس

ترکه برای تالیف آن کتاب حدود چهل سال تحقیق و مطالعه کرد

و بیش از ده هزار کتاب را تمام خواند و به حدود صد هزار کتاب، مراجعه مکرر داشت

او برای یافتن منابع و کاوش در کتاب خانه های هند، ترکیه، ایران، عراق و .

سفرهای متعدد انجام داد و بالاخره یک کتاب یازده جلدی نوشت

این ترکه کسی نبود جز علامه امینی و اون کتاب نفیس "الغدیر" بود

از این به بعد قبل جک تعریف کردن حواسمون باشه چه کسانی رو به سخره میگیریم

یه لره میشه احسان کامرانی استاد دانشگاه هاروارد و مخترع قرنیه مصنوعی چشم

یه لره میشه شهید بهنام محمدی. اولین نوجوان 13 ساله شهید راه وطن

یه لره میشه حسین پناهی که یادش در خاطره ایرانیان زنده میمونه

یه لره هم میشه دکتر ملک حسینی تنها پزشک پیوند کبد در آسیا

یه لره میشه سردار بی بی مریم بختیاری فرمانده سپاه بختیاری

یه لره میشه بانو قدم خیر رهبر مبارزان عشایر در مقابل انگلیس

یه لره میشه پرفسور موسیوند و قلب مصنوعی رو اختراع میکنه

یه لره میشه آیت الله العظمی بروجردی مرجع بزرگ شیعیان

یه لره میشه پرفسور کرم زاده استاد جهانی ریاضی

یه لره میشه پرفسور ماهر مغز سوم فیزیک جهان

یه لره میشه سردار اسعد بختیاری فاتح تهران

یه لره میشه مهرداد اوستا نویسنده و شاعر

یه لره میشه اریوبرزن فرمانده ارتش داریوش

یه لره میشه دکتر عبدالحسین زرین کوب

یه لره میشه پرفسور جعفر شهیدی

یه لره میشه قیصر امین پور

یه لر ه میشه کریم خان زند

یه لره میشه باباطاهر

 یه لره میشه علی مردان خان که به ارتش رضا خان میگه

هر عقابی بخواهد از آسمان این کشور عبور کند باید پرهایش را باج بدهد

و،،

یه روزی یه ترکه، یه عربه، یه قزوینیه، یه آبادانیه، یه اصفهانیه، یه شمالیه، یه شیرازیه، بوشهریه و .

مثل مرد جلوی دشمن وایستادن تا کسی نگاه چپ به خاک و ناموسمون نکنه

 لره.شهید محمد بروجردی بود

ترکه شهید مهدی باکری بود

عربه. شهید علی هاشمی بود

قزوینیه شهید عباس بابایی بود

آبادانیه شهید طاهری بود

اصفهانیه شهید ابراهیم همت بود

شمالیه شهید شیرودی بود

شیرازیه شهید عباس دوران بود

خواهشاً در هر گروهی هستید کپی کنید تا مانع گذاشتن جوکهای قومیتی بشوید.

 


ای شهید .

چشمانت را ببند !!!

تا این روزها را نبینی .

روزهایی که ما چشم هایمان را بسته ایم .!

و روی خون شما پا میگذاریم.

چشمانت را ببند . ای شهید .!!!

تا قلبت داغدار خون دوستانت نشود .

خون های پــاکی که امروز مدعیان زیر پا گذاشته اند.

چشمانت را باز نکن .

تو اگر نبینی این جماعت راحت ترند!

دلم برای دل تو میسوزد .!!!

جوانی ات را برای چه کسی به خون نشاندی!؟!

می دانم با خدا معامله کردی . اما.!!! چشمانت را ببند .

آی ای انســــان به کجا چنین شتابان؟؟!

کاش کمے به خود بیاییم.

برای شادی روح شهدا  صلوات

ویشکائی(حسین)


http://uupload.ir/files/vuhj_%D9%87%D8%B1_%D9%87%D9%81%D8%AA%D9%80%DB%81.jpg

هر هفتـہ مےرفت جمڪران، یڪ سفر باهم رفتیم، شب جمعہ بود و شب شهادت حضرت زهرا (س)، اول رفتیم تهران، روضه ی بیت رهبری، توی صف ورودی گفت: میای برای آقا نامه بنویسیم؟ گفتم: چرا که نه! خب حالا چے بنویسیم؟ بنویس: آقا دعا کنید شهیــد بشیم.

در آخرین پیامش برایم نوشت:

سلام داداش، خوبی بدی دیدی حلال کن، ان شاءالله امروز عازمم، دعا کن روسفید بشم، بهش زنگ زدم پرسیدم: ڪی برمیگردی؟ خیلی جدی گفت: ان شاءالله دیگه برنمیگردم.

شهید محسن‌ حججی

راوی: دوست شهید

khadem_shohda

جمعیت رهروان امربه معروف ونهی ازمنکر


ساعت 4 صبح روز سوم شهریورماه سال 1320 به سرجوخه ملک محمدی در پاسگاه مرزبانی جلفا در آذربایجان‌شرقی خبر می‌دهند لشکری عظیم از ارتش سرخ شوروی بسوی مرز می‌آید و قصد دارد از «پل آهنی» گذشته و وارد کشور شود. سرجوخه خبر را به تبریز مخابره می‌کند و از آنجا هم به تهران. از پایتخت دستور می‌آید که پادگان را تخلیه کنید و بدون هیچ مقاومتی اجازه ورود ارتش شوروی را بدهید. سرجوخه جسور خطاب به سربازانش می‌گوید: «هرکسی می‌خواهد، برگردد. من اینجا می‌مانم. می‌خواهم از کشور مقابل اجنبی‌ها دفاع کنم.» ملک محمدی همراه با سرباز عبدالله شهریاری، سیدمحمد رایی هاشمی و سرباز دیگری هم قسم می‌شوند و می‌مانند.

هنگامی که نخستین نفربر شوروی قصد عبور از پل آهنی را دارد سرباز شهریاری بسوی راننده آن شلیک می‌کند و سرباز روس را از پای درمی‌آورد. درگیری سنگینی بین نیروهای کاملاً مسلح ارتش شوروی و سرجوخه و 3 سربازش در می‌گیرد. این درگیری به گفته شاهدان ماجرا که مشروح آن در اسناد آکادمی نظامی روسیه هم موجود است 48 ساعت به طول می‌انجامد و در نهایت سرجوخه محمدی همراه با دو سرباز دیگرش عبدالله شهریاری و سید محمد رایی هاشمی زیر آتش شدید توپخانه لشکر 47 شوروی به شهادت می‌رسند. نفر چهارم برای رساندن خبر ورود لشکر 47 به دستور سرجوخه ملک محمدی ساعتی پیش از شهادت همرزمانش بسوی تبریز رفته بود.

سرلشکر نوویکف، فرمانده لشکر 47 شوروی وقتی متوجه می‌شود که سربازان ایرانی کشته شده‌اند از پل آهنی عبور می‌کند و وارد خاک کشور می‌شود. او وقتی فهمید 48 ساعت است که تنها با 3 سرباز جنگیده، به نشانه احترام یکی از درجه‌هایش را از روی دوشش باز کرد و روی سینه سرجوخه محمدی گذاشت و از چوپانی خواست 3 سرباز شجاع را به شیوه مسلمانان کنار پل آهنی دفن کند. تدفین این 3 سرباز به‌خاطر وطن‌پرستی‌شان با تشریفات نظامی از سوی لشکر 47 ارتش دشمن صورت گرفت.بر روی سنگ آرامگاه هر سه نوشته شده است : آرامگاه ژاندارم شهید .، که در شهریور ماه ۱۳۲۰ در راه انجام وظیفه در مقابل مهاجمین ایستادگی و به شهادت رسیده است.

درسال ۱۳۷۵ هجری شمسی آرامگاه این مرزبانان بازسازی شد و هر هفته مراسم ادای احترام توسط نیروی مرزبانی ناجا بر سر مزار این مرزبانان انجام می شود.(روحشان قرین رحمت الهی باد)آمین

جمعیت رهروان امربه معروف ونهی ازمنکر


جانباز قطع نخاع گردن که باشی

دوپایت در خاک جبهه جا مانده باشد

سرطان هم که داشته باشی

به علت نارسایی کلیه دیالیز هم که بشوی

زخم بستر هم که داشته باشی

هر روز شهیدی و

شهدا غبطه تو را خواهند خورد

و وای بر ما و کسانی که از تو غافل شدند

خدایا ما را شرمنده قهرمانانمان نکن.

سید حسین آملی بعد از سی و سه سال را به سینه خوابیدن بر روی تخت، آسمانی شد.

سیدجان شهادتت مبارک

Habiliyan

هابیلیان(پاسخی به کانال های ضد دین)]


شهیدی که از سر بریده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یا اباعبدالله»

امام جماعت واحد تعاون لشگر ۲۷ رسول (ص) بود بهش می‌گفتند حاج آقا آقاخانی

روحیه عجیبی داشت زیر آتیش سنگین عراق در #شلمچه شهدارو منتقل می‌کرد عقب توی همین رفت و آمدها بود که گلوله مستقیم تانک سرش را جدا کرد من چند قدمیش بودم هنوز تنم‌ می‌لرزه وقتی‌ یادم‌ میاد از سر بریده اش صدا بلند شد: «السلام علیک یااباعبدالله»

فرازی از وصیت نامه شهید:

"خدایا من شنیدم که امام حسین(ع) سرش را از قفا بریدند، من هم دوست دارم سرم از قفا بریده شود من شنیدم که سر امام حسین بالای نی قرآن خوانده، من که مثل امام حسین اسرار قرآنی نمی‌دانستم که بتوانم با آن انس بگیرم که حالا از مرگم قرآن بخوانم ولی به امام حسین(ع) خیلی علاقه و عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید می‌شوم سر بریده ام به ذکر یاحسین یاحسین باشد.

@Habiliyan(پاسخی به کانال های ضد دین)]


http://uupload.ir/files/yiwq_%D8%AF%D9%84%D9%85_%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA%D9%87.jpg

دلم گرفته از این شبها

دلم تنگ است

میان ما و شهیدم هزار فرسنگ است

شکسته بال وپرمـ

خسته ام ، شهیدِ_من

هزار عرصه برای پریدنم تنگ است

چه خبر از آسمان

چه خبر از حرم

مرا به سوریه ی پاک

عشق مهمان کن

در این زمانه فقط عشق

پاک وبی رنگ است

شهید_عباس_آسمیه

شبتون_شهدایی


به نظرشما کدام شهید، انسان را متحول می کند؟

انتخابخیلی سخته،درسته.؟

شهیدی که نشانی قبر خود را داد

**شهید حمید (حسین) عرب نژاد*

شهیدی که قرضهای شخص بدهکاری  را بدون آنکه فرد بدهکار بداند پرداخت کرد.

شهید سید مرتضی دادگر درمزاری

شهیدی که بدنش با اسیدهم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت

*شهید محمدرضا شفیعی*

شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت

شهید محمود رضا ساعتیان

شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند

*شهید عباس صابری*

شهیدی که روز تولدش شهید شد

*شهید سید مجتبی علمدار*

شهیدی که هرهفته مادرش را سر قبر صدا میزد

*شهید مستجاب الدعوه سید مهدی غزالی*

شهیدی که لحظه خاکسپاریش خندید

*شهید علیرضا حقیقت*

شهیدی که غرور امریکایی ها را شکست

*شهید نادر مهدوی*

شهیدی که عکسش در اتاق رهبر است

*شهید هادی ثنایی مقدم ۱۵ ساله*

شهیدی که پیکرش هنگام نبش قبر سالم بود

شهید رخشانی از شهدای قبل از انقلاب که توسط ساواک شهید شد

شهیدی که بعد از ده سال قبرش را نبش و تعمیر نموده  و دیدند که بدنش کاملا" سالم و حتی خون تازه از آن می آید !

*شهید عبدالنبی یحیایی اهل* شهر تنگ ارم دشتستان.

شهیدی که سید حسن نصرالله سخنرانی خود را به نام او نامگذاری کرد

*شهید احمد علی یحیی*

شهیدی که قبرش بوی گلاب میدهد

*شهید سیداحمد پلارک*

شهیدی که پیکرش را کسی تحویل نگرفت

*شهید رجبعلی غلامی از افغانستان*

شهیدی که سر بی تنش سخن گفت

*شهید علی اکبر دهقان*

شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد

*شهید بروجعلی شکری*

شهیدی که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود

*شهید محمدحسین شیرزاد نیلساز*

شهیدی که عاشورا متولد شد واربعین به شهادت رسید

*شهید مهدی خندان*

شهیدی که با پیشانی بند "یاحسین شهید" به شهادت رسید و ایرانی بودنش محرز شد

از شهدای گمنام هستند

شهیدی که بر بدنش عکس یک زن خالکوبی بود

ایشان از شهدای غواص بودند و دوست نداشت کسی ان تصویر را ببیند برای همین جاویدالاثر شدند و پیکرشان در اروند ماند و علیرغم ذکر داستانشان همرزمانشان اسم ایشان را ذکر نکردند

شهیدی که بحرمت مادرش در قبر خندید

*شهید حاج اکبر صادقی*

شهیدی که در شب عملیات به تک تک اعضا گردان گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد ، شهادت ، اسارت و زنده ماندن و در وصیت خود نوشت ای برادر عراقی که مرا به درجه شهادت رساندی اولین کسی را که در ان دنیا شفاعت می کنم تو هستی چرا که مرا به این درجه رساندی

*شهید حاج علی محمدی پور*

 فرمانده گردان ۴۱۲ رفسنجان .

شهیدی که باصلابت واستوارومقاوم مانندمولایش امام حسین(ع)سرش راداعشی های خبیث مظلومانه ازتن جداکردند  *شهید محسن حججی*

و چه بسیارند

* نثار ارواح طیبه شهدا صلوات*

اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم

آری بخونید و لذت ببرید که ما اکنون به حرمت خون چه شهیدانی داریم نفس می کشیم و احساس امنیت و آرامش می کنیم.

 


دامادِ رمضان

دختر_امام: مادرجان شنیدم عروسی شما در ماه مبارک رمضان بود، در حالی‌ ‌که رسم نیست در ماه رمضان ازدواج کنند. چرا؟

همسر_امام: چون درسها تعطیل بود. 

یعنی حضرت_امام تا این حد به درس مقیّد بودند که حتی برای‌ ‌ازدواجشان حاضر به تعطیل کردن درس نبودند؟

بله آقا به درسشان مقید بودند. می‌گفتند چون درسها تعطیل است.‌ ‌(وقت برای ازدواج مناسب است.)‌

برداشت‌هایی از سیره امام خمینی، ج۲، ص۳۳۰.

rasanews_agency


دلیل تعظیم برخی مسئولین در مقابل آمریکا

امام خمینی:

اگر بخواهید بی خوف و هراس در مقابل باطل بایستید و از حق دفاع کنید و ابرقدرتان و سلاح های پیشرفته آنان و شیاطین و توطئه های آنان در روح شما اثر نگذارد و شما را از میدان به در نکند خود را به ساده زیستن عادت دهید و از تعلق قلب به مال و منال و جاه و مقام بپرهیزید.

مردان بزرگ که خدمت های بزرگ برای ملت های خود کرده اند اکثر ساده زیست و بی علاقه به زخارف دنیا بوده اند.

امام خمینی(ره)

(صحیفه نور،جلد 19،صفحه 11)

جمعیت رهروان امر به معروف ونهی ازمنکراستان خراسان رضوی


http://uupload.ir/files/tk49_%D9%85%D9%88%D9%82%D8%B9%DB%8C%D8%AA_%D8%B9%DA%A9%D8%B3.jpg

موقعیت عکس:اول جاده بانه به سردشت

زمان : اسفند ماه سال ۱۳۶۰

از سمت چپ:

نفراول : شهید محمود کاوه

نفر دوم:؟

نفر سوم:؟

نفر چهارم:شهید بروجردی ، پشت فرمان جیپ

نفر بعد :برادر رهبر ،مسعول تبلیغات سپاه بانه

نفر بعد:شهید ناصر کاظمی

نفر نشسته جلو شهید کاظمی:شهید طیاره فرمانده سپاه سقز

وکنار شهید طیاره: شهید امیر ملکی،جانشین فرمانده عملیات سپاه بانه

و دو نفر ایستاده سمت راست:؟

توضیح :جمع حاضرین در این عکس فرماندهان عملیات آزاد سازی جاده بانه به سردشت میباشند ، قبل از تشکیل تیپ ویژه شهدا

جمعیت رهروان امر به معروف ونهی ازمنکراستان خراسان رضوی


غزلی از امام خمینی(ره):

«من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم

فارغ از خود شدم و انا الحق بزدم

همچو منصور خریدار سر دار شدم

غم دلدار فکنده است به جانم، شررى

که به جان آمدم و شهره بازار شدم

درِ میخانه گشایید به‌رویم، شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم

جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم

خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم

واعظ شهر که از پند خود آزارم داد

از دم رند مى‌آلوده مددکار شدم

بگذارید که از بتکده یادى بکنم

من که با دست بت میکده بیدار شدم»

غزل مقام معظم رهبری در پاسخ به غزل حضرت امام(ره):

«تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی

تو طبیب همه‌ای از چه تو بیمار شدی

تو که فارغ شده بودی ز همه کان و مکان

دار منصور بریدی همه تن‌دار شدی

عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر

ای که در قول و عمل شهره بازار شدی

مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی

وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی

خرقه پیر خراباتی ما سیره توست

امت از گفته دربار تو هشیار شدی

واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی

دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی

یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم

ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی»


http://uupload.ir/files/3myp_%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%85.jpg

برگزاری مراسم سی امین سالگرد بزرگداشت امام خمینی(ره) در حرم مطهر امام راحل با سخنرانی رهبر معظم انقلاب

شروع مراسم :

عصر سه شنبه ۱۴ خرداد رأس ساعت ۱۸ با قرائت قرآن کریم و برنامه عزاداری و سپس  بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله ای

TasnimNews


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ چیستان ها اپلیکیشن خبر در شهر امین افشارنیا آنلاین زیست یار ونوس گرافیک بزرگترین مرجع فول آرشیو در ایران شیدایی! نمونه سوالات تخصصی و عمومی آزمون های استخدامی مگنت آهن